Fix me| Part 42
مرد ادامه داد.
یونگی: ولی بو گندِ الکل میدی جوجه، برو اونور.
تک خنده ای کرد و جیمین لب هاش رو آویزون کرد.
-هیونگ لوسش نکن.
مرد آهی کشید.
+یاا، خسته ای ددی؟
مرد دوباره دهنش وا موند، اون پسر الان چی صداش کرد؟ نه نه جونگکوک.. امکان نداره. اون فقط مسته!
-چی گفتی؟
+گفتم "خسته ای ددی؟"
پسر با لبخند مستطیلی و صدایی ای که کلمات رو با لکنت بخاطر مستی میگفت، حرفش رو تکرار کرد.
مرد آهی کشید.
-میدونید چه گوهی خوردین؟ اگه اتفاقی براتون می افتاد چی؟!
یونگی سعی کرد مرد رو آروم کنه.
یونگی: ولشون کن، نوجوونن. بزار لذت ببرن.. نه اینکه آقا خودش از ۱۵ سالگی دست به الکل نبو-
-خفه شو هیونگ.
جیمین: کوک.
-چیه؟
مرد ابرویی بالا انداخت.
جیمین: تهیونگ تو رو د-...
حرف پسرک با پریدن تهیونگ روش و گرفتن دهنش با دستهاش، قطع شد.
یونگی آب دهنش رو قورت داد.
یونگی: یا خدا- بچه بهم نگفته بودی تو خونت توله ببر نگه میداری.
جونگکوک آهی کشید.
-هیونگ تو بگو با این من چکار کنم؟ محض رضای خدا فقط چند ساعت نبودم.
یونگی: آه.. لعنتی خیلی مستن.
تهیونگ دستش رو از روی دهن پسر بزرگتر برداشت.
+مگه بهت نگفتم تابلو نکن؟
جیمین: حتی اگه من تابلو نمیکردم خودت میکردی.
پسر سری تکون داد و بلند شد.
+راست میگی، من تابلو میکنم..
پسر به سمت یکی از تابلو های دیوار رفت و اون رو از دیوار برداشت و اون رو به پایین تنش چسبوند. و شروع به ضربه های تظاهری کرد.
جیمین: آفرین! محکم تر!
(اینا تابلو نکردن، تابلو رو کردن😔🔪)
جونگکوک و یونگی بار دیگه ای بهم دیگه نگاه کردن. جونگکوک آب دهنش رو قورت داد.
-وات ده فاک؟
زیر لب زمزمه کرد و بعد به سمت پسرک رفت و از شونش گرفت و اون رو متوقف کرد. براید استایل بغلش کرد و اونو اورد پایین.
-تهیونگ! داری چکار میکنی؟ خدایا..
+کار نمیکنم، تابلو میکنم.
جیمین: یونگی..
یونگی آهی کشید: جانم؟
جیمین: ببخشید.
و پسر شروع به گریه کرد.
یونگی سوالی به پسر گریون نگاه کرد.
یونگی: چرا؟
جیمین با هق هق جواب داد: من... اون گیاهه که اونجاست رو میبینی؟ من اونو بوسیدم! ببخشید نمیخواستم بهت خیانت کنم لطفا باهام به هم نزن من خیلی عاشقتم مین یونگی!
پسر گریه هاش شدید تر شد و پسر کوچیک تر هم شروع به گریه کرد.
حالا همه سوالی به تهیونگ نگاه میکردن.
+نه هیونگ! اون میخواست گلدون رو شیاف کنه تو خودش من نزاشتم! اون بیشتر از یه بوس بود اون میخواست باهاش بخوابه!
هم جیمین و هم تهیونگ بیشتر گریه کردن درحدی که الان هردوشون سرخ شده بودن.
-خدایا دیگه نمیکشم.
یونگی صورتش رو با دستش مالوند و اهی بلند کشید: من دیگه توان اینا رو ندارم.. خدایا منو نارنگی کن.
-نه، اینطوری نمیشه..
مزد زمزمه کرد و پسر رو روی شونش انداخت و به یونگی اشاره داد تا همون کار رو انجام بده.
یونگی: ولی بو گندِ الکل میدی جوجه، برو اونور.
تک خنده ای کرد و جیمین لب هاش رو آویزون کرد.
-هیونگ لوسش نکن.
مرد آهی کشید.
+یاا، خسته ای ددی؟
مرد دوباره دهنش وا موند، اون پسر الان چی صداش کرد؟ نه نه جونگکوک.. امکان نداره. اون فقط مسته!
-چی گفتی؟
+گفتم "خسته ای ددی؟"
پسر با لبخند مستطیلی و صدایی ای که کلمات رو با لکنت بخاطر مستی میگفت، حرفش رو تکرار کرد.
مرد آهی کشید.
-میدونید چه گوهی خوردین؟ اگه اتفاقی براتون می افتاد چی؟!
یونگی سعی کرد مرد رو آروم کنه.
یونگی: ولشون کن، نوجوونن. بزار لذت ببرن.. نه اینکه آقا خودش از ۱۵ سالگی دست به الکل نبو-
-خفه شو هیونگ.
جیمین: کوک.
-چیه؟
مرد ابرویی بالا انداخت.
جیمین: تهیونگ تو رو د-...
حرف پسرک با پریدن تهیونگ روش و گرفتن دهنش با دستهاش، قطع شد.
یونگی آب دهنش رو قورت داد.
یونگی: یا خدا- بچه بهم نگفته بودی تو خونت توله ببر نگه میداری.
جونگکوک آهی کشید.
-هیونگ تو بگو با این من چکار کنم؟ محض رضای خدا فقط چند ساعت نبودم.
یونگی: آه.. لعنتی خیلی مستن.
تهیونگ دستش رو از روی دهن پسر بزرگتر برداشت.
+مگه بهت نگفتم تابلو نکن؟
جیمین: حتی اگه من تابلو نمیکردم خودت میکردی.
پسر سری تکون داد و بلند شد.
+راست میگی، من تابلو میکنم..
پسر به سمت یکی از تابلو های دیوار رفت و اون رو از دیوار برداشت و اون رو به پایین تنش چسبوند. و شروع به ضربه های تظاهری کرد.
جیمین: آفرین! محکم تر!
(اینا تابلو نکردن، تابلو رو کردن😔🔪)
جونگکوک و یونگی بار دیگه ای بهم دیگه نگاه کردن. جونگکوک آب دهنش رو قورت داد.
-وات ده فاک؟
زیر لب زمزمه کرد و بعد به سمت پسرک رفت و از شونش گرفت و اون رو متوقف کرد. براید استایل بغلش کرد و اونو اورد پایین.
-تهیونگ! داری چکار میکنی؟ خدایا..
+کار نمیکنم، تابلو میکنم.
جیمین: یونگی..
یونگی آهی کشید: جانم؟
جیمین: ببخشید.
و پسر شروع به گریه کرد.
یونگی سوالی به پسر گریون نگاه کرد.
یونگی: چرا؟
جیمین با هق هق جواب داد: من... اون گیاهه که اونجاست رو میبینی؟ من اونو بوسیدم! ببخشید نمیخواستم بهت خیانت کنم لطفا باهام به هم نزن من خیلی عاشقتم مین یونگی!
پسر گریه هاش شدید تر شد و پسر کوچیک تر هم شروع به گریه کرد.
حالا همه سوالی به تهیونگ نگاه میکردن.
+نه هیونگ! اون میخواست گلدون رو شیاف کنه تو خودش من نزاشتم! اون بیشتر از یه بوس بود اون میخواست باهاش بخوابه!
هم جیمین و هم تهیونگ بیشتر گریه کردن درحدی که الان هردوشون سرخ شده بودن.
-خدایا دیگه نمیکشم.
یونگی صورتش رو با دستش مالوند و اهی بلند کشید: من دیگه توان اینا رو ندارم.. خدایا منو نارنگی کن.
-نه، اینطوری نمیشه..
مزد زمزمه کرد و پسر رو روی شونش انداخت و به یونگی اشاره داد تا همون کار رو انجام بده.
۲۲.۲k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.